20 تا تیم اومده بود.از 13 ساله ها تا دانشجو ها.از نیم متری ها تا دو متری های هیولا.
دونه دونه اسم گروه ها رو می خوندن تا برن بالا...
نکته ای که تو چشم بود اسم هایی بود که برای خودشون گذاشته بودند. اسم هایی که هیچ نشانی از فرهنگ ایرانی اسلامی نداشت. حتی نشونی از کلمات محلی هم نبود. فقط اسم هایی که پشتش رنگ و لاب بود.
رنگو، اسم یگی از گروه ها بود.نام  انیمیشنی که مبتنی بر فرهنگ غرب وحشی بود.فرهنگ کلت کشیدن ها و لت و پار کردن ها و البته داستان پردازی زیبا و هیجان انگیز انیمیشن
پت و مت دو تا دلقک که باز هم منشا غربی داشت
و چندین اسم از این دست.با خودم می گفتم کاش بین این داداش های کوچکتر خودم یکی پیدا می شد و اسم گروهش رو از کلمات نه حتی مذهبی مثل شهدا بلکه کلمات هیجان انگیز محلی و ایرانی انتخاب می کرد ولی نبود و اگر بود خیلی کم.
هر گروهی که می رفت بالا یه تیم پشتش بود کلی هیاهو و سر و صدا و کف و دست.می رفت بالا و پل خودش رو بارگذاری می کرد و می امد پایین.
در این بین اسم تیمی رو خوندن که واقعا لذت بخش بود بهم.حتی اگه برنده هم نمی شد انتخاب این اسم و بردن اون توی این جمع برد بزرگی بود. جمعی که نخبگان کنکور هم اونجا حضور داشت. اسم گروه شهید علی هاشمی نژاد بود. گروهی که وقتی می خواست بره بالا ظاهرشون زار می زد بچه مسجدین. و البته سرهای پایین افتاده ای که شرم نگاه به جمعیت پر از دختر ها را نداشت.بی هیاهو و تیم از پیش هماهنگ شده ای رفتن و منتظر ماندن برای بالا رفتن. ارام و ساکت و سر افتاده.
نوبت انها شد.پل را بارگذاری کردند. خودم هم حتی انتظار نتیجه را نداشتم. پل تیم های قبل که بارگذاری می شد گاه همان ابتدای بارگذاری سطل 4 کیلویی می شکستند. میانگین از 8 کیلو بود تا 12 کیلو. حتی یکی از پل ها تحمل بار خودش را هم نداشت. رکورد 14 کیلو بود.
داداش های  کوچکمان پل خودشان را بارگزاری کردند. سطل 4 کیلویی را تحمل کرد.
5
6
7
8
9
10
11
12
.....
...
...
...
و پل شکست.سطل را روی ترازو گذاشتند.نتیجه حیرت اور بود. 16 کیلو رکورد تیم بود.
اما هنوز چند تیم دیگر می بایست بارگذاری می کردن.ولی هیچ کدام توفیقی نداشتند و تیم این دوستان اول شد.....

به افتخارشون و برای سلامتیشون و برای توفیقاتشون برای مسابقات بزرگتر.